جدول جو
جدول جو

معنی زحیر خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

زحیر خوردن
(چَ زَ دَ)
غم داشتن. اندوهگین بودن. نگران بودن. دچار سختی و اندوه شدن:
یکچند شادکام چریدید شیروار
امروز درد باید خورد و غم و زحیر.
فرخی.
ای دوست غم جهان به بیهوده مخور
بیهوده زحیر دهر فرسوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابود پدید
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور.
خیام
لغت نامه دهخدا
زحیر خوردن
غم داشتن، اندوهگین بودن
تصویری از زحیر خوردن
تصویر زحیر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِفْ فَ کَ / کِ دَ)
مکیدن شیر. (ناظم الاطباء). رضع. (دهار). مکیدن شیر از پستان. رضاعت. خوردن طفل و جز او شیر را. (یادداشت مؤلف) : ملج، شیر خوردن کودک. ملق، شیر خوردن شتربچه. (تاج المصادر بیهقی). دغل، شیر خوردن بزغاله. (دهار) :
شیر خور و آنچنان مخور که به آخر
زو نشکیبی چو شیرخواره ز پستان.
منوچهری.
گر برادر همچو حاتم شیر خورد
هر کجا مرغی است کی انجیر خورد.
عطار.
طفل گیا شیر خورد، شاخ جوان گو ببال
ابر بهاری گریست طرف چمن گو بخند.
سعدی.
- امثال:
با هم شیر نخورده ایم. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
مدتی پس از موقع معمول خوردن. خوردن بدانگاه که اشتها غالب بود:
گرگلشکر خوری بتکلف زیان کند
ور نان خشک دیرخوری گلشکر شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ شُ دَ)
مرکوب و برنشست خویش کردن اسبی یا استری یا پیلی و مانند آن را. سوار شدن مرکوبی را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
برون تاخت گرشاسب چون نره شیر
یکی بور چوگانی آورد زیر.
اسدی.
- به زیر اندرآوردن، سوار شدن:
یکی زنده پیلی چو کوهی روان
به زیر اندرآورده بد پهلوان.
شهید (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زیر اندرآوردن، سوار شدن مرکوبی را:
به پیش اندر آمد زریر دلیر
سمند بزرگ اندرآورده زیر.
فردوسی.
زمانی بر اینسان همی بود دیر
پس آن بارگی اندرآورد زیر.
فردوسی.
، مغلوب کردن. زبون کردن. شکست دادن. مطیع کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بود رسم و آیین مرد دلیر
که آرد به آهستگی شیر زیر.
فردوسی.
بخندید شنگل بدو گفت خیز
چو زیر آوری خون ایشان بریز.
فردوسی.
زبون کردش اسفندیار دلیر
به کشتیش آورد سهراب زیر.
اسدی.
بجنگ آن دشمن فرستادی تا مصاف کردی و مخالف را زیر آوری. (راحهالصدور راوندی).
- به زیر آوردن، مغلوب ومطیع و پایمال کردن:
و گر مهر بر خسته شیر آورد
همان شیر او را به زیر آورد.
فردوسی.
- به زیر اندرآوردن، مغلوب و زبون کردن:
شما ششهزارید و من یک دلیر
سر سرکشان اندرآرم به زیر.
فردوسی.
ز آهنش نیزه است وپولاد تیر
میان تنگ و پیل اندرآرد به زیر.
اسدی.
- زیر اندرآوردن، زبون و مطیع کردن:
نبیرۀ منوچهر شاه دلیر
که گیتی به تیغ اندرآورد زیر.
فردوسی.
چو زد چنگ و گور اندرآورد زیر
بزد بانگ بر باره گرد دلیر.
اسدی.
جدا هر یک اسبی چو غرنده شیر
به خم کمند اندرآرند زیر.
اسدی.
، تسلیم کردن. مطیع و فرمانبردار کردن: فرمود که به قلعۀ کوزا شوند و کوتوال به زیر آورند. بحکم فرمان آنجا شدند و کوتوال به زیر آمده قلعه به ایشان سپرد. (تاریخ طبرستان) ، پایین آوردن. (از فرهنگ فارسی معین) ، متصرف شدن. پی سپر کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- به زیر اندرآوردن، پی سپر کردن:
وز آن سوی قیصر بیامد ز روم
ز لشکر به زیر اندرآورده بوم.
فردوسی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ ما شُ دَ)
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها:
چو موش آنکه نان و پنیرش خوری
به دامش درافتی وتیرش خوری.
سعدی (بوستان).
صید بیابان عشق گر بخوردتیر او
سر نتواند کشید پای بزنجیر او.
سعدی.
مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری
کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری.
؟ (از آنندراج).
تیر مراد من به هدف برنمی خورد
در خانه کمان بنهم گر نشانه را.
کلیم (از آنندراج).
دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است
کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز.
واله هروی (ایضاً).
رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(چُ زَ دَ)
به زمین افتادن. سقوط. بر زمین افتادن نه به اراده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، تنزل فاحش کردن بها و قیمت چیزی ناگهان. سخت تنزل کردن بهای چیزی. سخت بی مشتری شدن چیزی که پیش پرمشتری بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
آرمان خوردن. دریغ خوردن: و تحسر میخورد بر آنچه از او برداشتند بی رضا و ارادت او. (تاریخ قم ص 161)
لغت نامه دهخدا
عید الفطیر: خشکنا خوردن هفت روز است نزد یهودان که آغاز آن جشن فرا روی (فصح) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خوردن
تصویر شیر خوردن
نوشیدن شیر مادر از پستان او یا نوشیدن شیر گاو و گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
افسوس خوردن، دریغ خوردن، پشیمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
السّقوط
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
Flop, Trip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
tomber, trébucher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
caer, tropezar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
падать , спотыкаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
fallen, stolpern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
падати , спотикатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
upadać, potknąć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
摔倒 , 绊倒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
cair, tropeçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
گرنا , ٹھوکر کھانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
পড়ে যাওয়া , পা ফাঁকি দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
ล้ม , สะดุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
kuanguka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
düşmek, takılmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
넘어지다 , 걸려 넘어지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
倒れる , つまずく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
cadere, inciampare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
jatuh, tersandung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
गिरना , ठोकर खाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
vallen, struikelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زمین خوردن
تصویر زمین خوردن
ליפול , למעוד
دیکشنری فارسی به عبری